گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل بیست و پنجم
II- اسپانیا: 1808


اسپانیا هنوز در قرون وسطی به سر می برد، و ترجیح می داد همین حال را داشته باشد. کشوری بود سرمست از عشق الاهی، که مردمش کلیساهای تاریک را پرمی کردند؛ پارسامنشانه

1. بندر و دومین شهر بزرگ پرتغال، که از قرن هفدهم شراب معروف پورت را صادر می کند. ـ م.
2. Braganza ، خاندان سلطنتی که در پرتغال از 1640 تا 1910، و در برزیل از 1822 تا 1889 فرمانروایی کرد. ـ م.

به زیارت اماکن مقدس می رفتند؛ به تعداد راهبان می افزودند؛ از دریافت آمرزشنامه1 و بخشوده شدن گناهان خود تسلی خاطری به دست می آوردند؛ ضمن ترسیدن از دستگاه تفتیش افکار، به آن احترام می گذاشتند؛ در برابر نان مقدس که به توسط دسته های مرعوب یا مجذوب در کوچه ها حمل می شد زانو می زدند؛ بیش از همه چیز ایمانی را دوست می داشتند که خدا را در هر خانه متجلی می ساخت، کودکان را با انضباط بار می آورد، حافظ بکارت بود، و بهشت را در پایان آزمایشی پرمشقت، به نام زندگی، وعده می داد. یک نسل بعد، جورج بارو2 چنین متذکر شد که «جهل توده ها به اندازه ای شدید است» (لااقل در لئون) «که سحر و تعویذهای چاپی علیه شیطان و مریدان او، و علیه هرگونه بدبختی، در دکانها به فروش می رسد، و خواهان فراوان دارد.» ناپلئون، فرزند عصر روشنگری، ضمن امضای موافقتنامه با کلیسا، به این نتیجه رسید که «سهم کشاورزان اسپانیایی در تمدن اروپا کمتر از سهم روسهاست.» ولی کشاورز اسپانیایی، همانگونه که بایرن گواهی داد، ممکن بود «مانند یکی از اصیلترین دوکها مغرور باشد.»
تعلیم و تربیت تقریباً محدود به طبقات بورژوازی و نجبا بود؛ سواد داشتن امتیازی به شمار می آمد؛ حتی اشرافزاده ها بندرت کتاب می خواندند. طبقة حاکمه به فن چاپ علاقه ای نداشت؛ و، در هر صورت، با سوادی همگانی در اقتصاد اسپانیا مورد نیاز نبود. بعضی از شهرهای تجاری، مانند کادیث وسویل نسبتاً پیشرفته بودند، به طوری که بایرن در 1809 عقیده داشت که کادیث «زیباترین شهر اروپاست.» بعضی از مراکز صنعتی نیز پیشرفتی کرده بودند؛ تولدو هنوز به سبب شمشیرهایش شهرت داشت. اما کشور به اندازه ای کوهستانی بود که تنها یک سوم زمین از لحاظ کشاورزی قابل استفاده می نمود؛ راههای زمینی و ترعه های دریایی به اندازه ای کم، ناراحت کننده، نامرتب، و چنان مشمول اخذ باج و خراجهای ایالتی یا فئودالی بود، که ورود گندم از خارج ارزانتر از کشت آن در کشور تمام می شد. کشاورزان، که براثر خاک نامرغوب دلسرد شده بودند، استراحت و تناسانی را بر ثمرات نامعین کشت و زرع ترجیح می دادند؛ و شهرنشینان به امر قاچاق بیشتر تمایل داشتند تا به کاری که پاداش آن نامتناسب باشد. برفراز این چشم انداز اقتصادی، بار مالیاتهای سنگین قرار داشت که سریعتر از عایدات ترقی می کرد، و یک سازمان اداری وسیع، پلیسی سختگیر با تعداد نفرات بسیار، و دولتی فاسد به امر مطالبه، وصول و جمع آوری آن می پرداختند.
علی رغم این دشواریها، روحیة عالی ملت از بین نرفت، و به وسیلة سنتهای فردیناند، ایسابل، فیلیپ دوم، ولاسکوئز و موریلیو، و توسعه و ثروت بالقوة امپراطوری اسپانیا در نیمکرة غربی

1. سندی بود که پاپها به پیروان خود می دادند و گناه آنها را بخشوده اعلام می کردند، و در مقابل، پولی برای مصارف خیریه دریافت می داشتند. ـ م.
2. نویسنده و سیاح انگلیسی. پیاده در اروپا سفر می کرد و به پخش کتاب مقدس می پرداخت. مهمترین اثرش «کتاب مقدس در اسپانیا» (1843) است. ـ م.

و خاور دور، تقویت می شد. هنر اسپانیا از شهرتی برخوردار بود که با هنر ایتالیایی و هلندی رقابت می کرد. در این هنگام، گنجینة هنرهای نقاشی و مجسمه سازی در موزة پرادو نگهداری می شد – و این موزه ای بود که در مادرید به دست خوان د ویلیانوئوا و جانشینان و دستیاران او ساخته شده بود (1785-1819). در آنجا، در میان بزرگترین تابلوهای افتخارآمیز، شاهکارهای حیرت انگیز نقاش برجستة عصر یعنی فرانثیسکو خوسه دگویا ای لوثینتس (1746-1828) قرار دارد.1 وینسنته لوپزای پورتانیا تصویر عبوسی از او کشیده است که تجلی روحیة نیرومند و افسردة هنرمندی است که جنگ را با تمام توحش خونبارش نشان دهد؛ و در عین حال، کشور خود را دوست می دارد. و پادشاهانش را خوار می شمارد.
ادبیات اسپانیا – آن زمانی که جنگهای داخلی و خارجی ملت را فرسوده کرد– تحت انگیزة دوگانة دانشمندی کاتولیک و عصر روشنگری فرانسوی رونق گرفت. کشیشی یسوعی به نام خوان فرانثیسکو دماسدئو از سال 1783 تا 1805 کتاب عالمانه ای، به صورت جزوه جزوه، تحت عنوان تاریخ انتقادی اسپانیا و فرهنگ اسپانیا انتشار داد که همة جوانب تاریخی را از طریق ادغام تاریخ فرهنگی در تاریخ تمدن عمومی در برمی گرفت. خوان آنتونیو لیورنته که از سال 1789 تا 1801 دبیرکل دستگاه تفتیش افکار در اسپانیا بود از طرف ژوزف بوناپارت مأمور شد (1809) که تاریخ آن سازمان را بنویسد. وی صلاح دانست که این کار را در پاریس و به زبان فرانسه انجام دهد – و چنین نیز کرد (1817-1818). رواج نظم و نثر، که عصر کارلوس سوم را شکوهمند ساخته بود، با مرگ او به کلی از بین نرفت: گاسپار ملچور د خوولیانوس (1744-1811) لوای آزادیخواهی را در زمینة تعلیم و تربیت و حکومت کماکان افراشته داشت؛ لئاندرو فرناندز دموراتین (1760-1828) با کمدیهای معروف خود سلطان تئاتر اسپانیا بود و به همین مناسبت هم عنوان مولیر اسپانیایی به اوداده شد. طی جنگهای آزادی (1808-1814)، مانوئل خوزه کینتانا و کشیش خوان نیکاسیو گالیگو اشعار پرشوری در تهییج مردم علیه فرانسویان سرودند.
تازمانی که کشمکش باعث جدایی نویسندگان برجسته از یکدیگر شد، بسیاری از نویسندگان طراز اول اسپانیا به فکر آزادی فرهنگی و سیاسی افتاده بودند؛ اینان به اتفاق فراماسونها آفرانسسادوس (فرانسه زده) شده بودند؛ آنان از تضعیف کورتس2 به دست پادشاهان که روزگاری اسپانیا را در سراسر قلمرو خود فعال و زنده نگاه داشته بود، افسوس می خوردند؛ از انقلاب کبیر فرانسه تمجید می کردند؛ و ناپلئون را که از اسپانیا می خواست خود را از دست

1. رجوع کنید به جلد دهم همین مجموعه («روسو و انقلاب»)، فصل یازدهم، قسمت IX . چون تصور می رفت که آن جلد، آخرین جلد از سلسله مجلدات باشد، در آنجا احوال گویا و گوته تا پایان کارشان گفته شد، در صورتی که به عصر ناپلئون تعلق داشته، آن را در بر گرفته، و هر دو نیز ترقی و سقوطش را ستوده بودند.
2. عنوان مجلس نمایندگان در اسپانیا. ـ م.

اشراف فئودال، کلیسایی قرون وسطایی، و دولتی بیکفایت برهاند، مورد استقبال قرار می دادند. در اینجا بهتر است به سخن یک مورخ برجستة اسپانیایی که مرثیه ای مؤثر در مرگ سلسله ای درحال انقراض سروده است توجه کنیم:
به سال 1808، هنگامی که سلسلة بوربون زمینة انقراض خود را فراهم می ساخت، وضع سیاسی و اجتماعی اسپانیا را می توان چنین خلاصه کرد: طبقه ای اشرافی، مخصوصاً درباریان، که دیگر برای پادشاهان احترامی قائل نبودند؛ سیاستی پوسیده، تحت نفوذ دشمنیهای خصوصی و وحشتهای متقابل؛ فقدان مطلق حس میهن پرستی در میان طبقات بالا، که همه چیز را تابع شهوت و آزمندی خود قرار داده بود؛ امید هذیان آمیز توده ها به پادشاهی فردیناند نام، که قبلاً نشان داده بود هم متقلب است و هم انتقامجو؛ و بالاخره، نفوذ عمیق عقاید و افکار اصحاب دایرة المعارف و انقلاب کبیر فرانسه.
در فصلی دیگر، انقراض سلطنت در اسپانیا از دیدگاه ناپلئون شرح داده شده است: کارلوس چهارم (سلطنتش 1788-1808) به همسرش ماریا لویسا و معشوقش گوذوی اجازه داد که زمام حکومت را از دستش بیرون آرند، شاهزاده فردیناند ولیعهد، پدر را با نیرنگ وادار به استعفا کرد؛ طرفداران گوذوی با طرفداران فردیناند به مبارزه پرداختند؛ و مادرید و حومه اش گرفتار هرج و مرج شد. ناپلئون این آشفتگی را برای استقرار استیلای خود بر سراسر آن شبه جزیره و حصول اطمینان از محاصرة بری فرصتی مناسب یافت. از این رو، مورا را با لشکری دیگر از فرانسویان به اسپانیا فرستاد و به او دستور داد که نظم و آرامش را درآنجا برقرار سازد. مورا وارد مادرید شد (23 مارس 1808) و شورش مردم را در روز تاریخی دوم مه فرو نشاند. در عین حال، ناپلئون کارلوس چهارم و فردیناند، هر دو را دعوت کرد که با او در بایون در خاک فرانسه و نزدیک مرز اسپانیا ملاقات کنند. در آنجا، آن شاهزاده را با ارعاب بر آن داشت که تاج و تخت را به پدر خود بازگرداند؛ و سپس پدرش را متقاعد ساخت که به نفع شخص مورد نظر ناپلئون از سلطنت کناره گیرد، به شرط آنکه آیین کاتولیک به عنوان مذهب ملی شناخته و مورد حمایت واقع شود. آنگاه ناپلئون به برادر خود ژوزف دستور داد بر تخت اسپانیا بنشیند. ژوزف با آنکه ناراضی بود به بایون آمد، و از دست ناپلئون قانون اساسی جدیدی را دریافت داشت که قسمت اعظم آرزوهای آزادیخواهان اسپانیا را برآورده می کرد، ولی از آنها خواسته می شد که با کلیسایی تهذیب شده صلح کنند. ژوزف وظیفة جدید خود را با تأثر خاطر پذیرفت، و ناپلئون، در حالی که از تصرف اسپانیا شادمان بود، به پاریس بازگشت.
اما توده های اسپانیا و ولینگتن را به حساب نیاورده بود.